این "زن" داستان م را دوست داشتم...نه آینه داشت ونه ساعت...مبادا تیک تاک، خواب ش کند و درآینه، گودال بی خوابی را پای چشمان ش ببیند....او هرشب،گلدان پیچک ش را سمت پنجره هُل می داد تا به ماه نزدیک تر شود و هرچه داشت ،دود می کرد ... وبا صدای ش،دف می زد
وقتی خسته بود،روی کاناپه،مچاله می شد ومی گذاشت چای قرمز،یخ بزند و از دهن بیفتد...ته سیگارش تا خیس نمی شد،خاموش ش نمی کرد
سگ مستی را دوست داشت تا رقص سماع ...تا تاول میان انگشتان پا
یک فنجان داشت ویک پیمانه برنج...ازمیان پرنده ها به گُنجشک فکر می کرد وروی تمام کاغذهای سفیدش،یک پَر می کشید
دیشب "زن"داستان م مُرد... وصبح همانطور مچاله شده، میان زباله ی نوشته ها دفن شد
جرم ش !؟
تنهایی ش را با ماه قسمت کرده بود وندانسته در یائسگی ،باردار شده بود...
...
بهمن90
I see the world through the small window of my camera,then I write stories...
All My Pictures Have A Story...
@Bruce: TNX ... :)
@omid: ...
@omid: فکر کنم کیفیت عکس خوب نیست وجای نقد داره... آره امید!؟
@sara: ممنون از شما :)
@سيد حسن كاوشي: سپاس ودرود ... :)
@omid: شاید نداریم... بگو!! نقدش کن لطفا :)
@omid: اینو هستم... ;)
@Wayra: Merce ... :)
@omid: همین! پس باش وبمون :)
@Mohammad/Navvab: ورنه این ستاره بازی حاشا چیزی بدهکار آفتاب نیست نگاه از صدای تو ایمن می شود !چه مؤمنانه نام مرا آواز می کنی ... شاملو رو با این شعر شناختم... ممنون م
@Toscana: Merce ... :)
@samiratis: پشت پرچین ام واقاقیایم آرزوست...
Canon EOS 450D
1/250 second
F/5.6
ISO 200
300 mm